صبح بلند شدم و دیدم که ساعت هفت و نیمه!
از اونجایی که دکتر معظمی امروز کلاس اضافی گذاشته بود،و من هم مطمئنا نمیخواستم که آخرین جلسه دکتر رو بپیچونم(چون این چیزا یادش میمونه!)،ماشین رو برداشتم و با سرعت اومدم سمت دانشگاه!
البته من آدم قانون مندی هستم و معمولا با سرعت مطمئنه حرکت میکنم؛ولی این بار خداییش خیلی بی احتیاط و با سرعت اومدم.
تا دم دانشگاه اومده بودم که یهو...
پیچ،پیچید و ما نپیچیدیم!
خلاصه که رفتم تو باقالیا!البته چیز خاصی نشد و فقط چهارصد،پونصد تومن واسم آب بر میداره!!!
حالا اومدم پایین و علامت خطر گذاشتم و با دستم به ماشینا میگم از اون ور برن؛یه سری از راننده ها(معمولا خانم ها)نمیدونم چه فکری کردن که خیال کردن من مأمورم و دارم بهشون میگم که دوربرگردون رو دور نزنن و از اون ور برن!
دختره اومده منو التماس میکنه که"آقا حالا نمیشه من از اینجا دور بزنم؟!!!"
اینم از روزی امروز ما
نظرات شما عزیزان:
داوود 
ساعت13:41---23 خرداد 1391
متاسفم
ناراحت شدم
اگه کار داشتی بگو داداش
پاسخ:ممنون داداشی؛ولی کلی ضد حال خوردم!