اولین اردوی من با دانشگاه

.

.

وبلاگ شخصی محمود عنایتی،دانشجوی کارشناسی فیزیک دانشگاه قم
ایمیل مدیر : mahmooden68@yahoo.com

» بهمن 1393
» مهر 1393
» بهمن 1391
» دی 1391
» آذر 1391
» آبان 1391
» مهر 1391
» شهريور 1391
» مرداد 1391
» تير 1391
» خرداد 1391
» ارديبهشت 1391
» فروردين 1391


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 2949
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1

حدیث

RSS
اولین اردوی من با دانشگاه
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال یک شنبه 20 فروردين 1391 در ساعت 10:56


نمیدونم واسه چی داشتیم میرفتیم طرف سازمان مرکزی(البته ما معمولا برای اینورو اونور رفتن تو دانشگاه دلیلی نمیخوایم؛بیکاریه و هزار دردسر) که سید رو دیدیم(یکی از بچه های پایه ی فیزیک 88،مخصوصا در مورد رفتن به استخر!).گفتش که دانشگاه داره میبره اردوی محلات و اونم همین الان ثبت نام کرده؛من  که هم تا حالا با دانشگاه اردو نرفته بودم و هم خیلی و قت بود که محلات نرفته بودم از خدا خواسته با محمد رضا(یکی دیگر از دوستان پایه ی فیزیک 88!)رفتم و ثبت نام کردم.

قرار بود که صبح ساعت 7 جلوی تالار شیخ مفید باشیم و من (با اینکه در پی سالها تجربه میدونستم که 7:30 زودتر راه  نمی افتیم ولی) طبق عادت همیشگی یک ساعت و نیم زودتر از خواب پا شدم و بعد از نماز و خوردن صبحانه راهی دانشگاه شدم که ساعت 6:45 دقیقه رسیدم جلوی تالار مفید و دیدم که مثل هیشه جزو اولین نفراتی هستم که در صحنه حضور پیدا کردم و به غیر از سید و محمدرضا و یکی دو نفر دیگه هیشکی نیومده.خلاصه رفتیم تو ماشین و وسایلمون رو یه جایی اون عقبا جاساز کردیمو من به بچه ها گفتم که((هوا که خوبه،بریم بیرون))که کاش نمیگفتم.ساعت 7:20 در حالی  که دستام داشت یخ میزد اومدیم تو اتوبوس که دیدیم بچه ها حضوری حماسی پیدا کردن اتوبوس در حال پر شدنه و دوستان لطف کردن و وسایل ما رو به کناری مرحمت فرمودن و در جای ما(البته جای سابق ما)برای دوستاشون جا گرفتن؛ما هم که حال جرو بحث نداشتیم رفتیم یه جای دیگه نشستیم و 10 دقیقه دیگه در حالی که اتوبوس کاملا پر بود و یه نفر هم سرپا وایستاده بود و هنوز هم چند تا از ثبت نامی ها نیومده بودن!!! راه افتادیم.

خلاصه رسیدیم سر چشمه (که اولش خیلی خلوت بود ولی با گذشت زمان تراکم جمعیت بالا رفت و تقریبا میشه گفت که کار طولانی شد)و تا بریم و چند تا عکس بگیریم (که عکس هاش هم در ادامه مطلب موجوده)ساعت 11:30 شد و مجبور شدیم بیایم پای اتوبوس،که اونجا غذا رو دادن بهمون و گفتن که تا 1:40 دقیقه اونجاییم.

بعد از اونجا هم رفتیم به اون آب گرم کزایی که بیشتر شبیه سیاهچال بود و نور از یه پنجره کوچیک  وارد فضای مه آلودش میشد(که البته از امکانات رفاهی هم کاملا بی بهره بود و حتی کمد لباس هم نداشت).به هر حال یه تنی به آب زدیم و راهی قم شدیم.

عکس ها در ادامه مطلب



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من



.:: Design By :