.

.

وبلاگ شخصی محمود عنایتی،دانشجوی کارشناسی فیزیک دانشگاه قم
ایمیل مدیر : mahmooden68@yahoo.com

» بهمن 1393
» مهر 1393
» بهمن 1391
» دی 1391
» آذر 1391
» آبان 1391
» مهر 1391
» شهريور 1391
» مرداد 1391
» تير 1391
» خرداد 1391
» ارديبهشت 1391
» فروردين 1391


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 2651
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1

حدیث

RSS
کارای خاک بر سری!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 31 خرداد 1391 در ساعت 18:48

یعنی این ترم هر کاری که تو عمرم نکرده بودم رو انجام دادم !

اولیش همین وبلاگ نویسی!

من تو عمرم دفتر خاطرات هم نداشتم،چه برسه که وبلاگ بنویسم!

یکی دیگش خوندن درس،اونم از وسطای ترم و جلو اومدن با کلاس بود!(البته فقط یکی از درسا رو خوندم ولی همون هم خودش یه تغییر اساسیه واسم!)

آخرین شاهکارمون هم اعتکاف و شب نشینی تو کتابخونه بود!

دیروز بود که دیدم،ای دل غافل،فردا امتحان داریم و من هنوز خیلی عقبم!

پس نتیجه گرفتم که شب نرم خونه و تو کتابخونه دانشگاه بمونم و با بر و بچ درس بزنیم به رگ!

   

 

البته بماند که دکتر مارا در حصرت نمره ی عالی از این درس گذاشت!

با اینکه همه ی سوالای امتحانو بلد بودم ولی وجدانن واسه حل کردن همشون حداقل سه ساعت و نیم وقت لازم بود که دکتر دو ساعت و نیم بیشتر وقت نداده بود!

با این حال من که دوتا سوال از پنچ تا رو ننوشتم،جزو تاپ ترین بچه های کلاس بودم.

ببین امتحان چی بوده!!!

.:: ::.
تولدم مبارک
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال یک شنبه 28 خرداد 1391 در ساعت 22:10

از طرف همه ی شما دوستان گرام که میدونم از صمیم قلب منو دوست دارید و خالصانه به بنده عشق میورزید!!!

سالروز قدم بر عرصه ی وجود گذاشتن این جانب و تولدم(البته به روایتی!)را به خودم تبریک عرض نموده و آرزوی بهترین ها را برای خود دارم.

.:: ::.
شروع شد!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 24 خرداد 1391 در ساعت 10:2

اصلا فکر نمی کردم به این زودی شروع بشه!!!

صبح دارم از جلوی دانشکده رد میشم که میبینم جلوی دانشکده شلوغ پلوغه!

اول فکر کردم که دوباره بچه ها جمع شدن واسه اعتراض!

بعد دیدم که همه دارن در مورد امتحان صحبت میکنن!تازه دوزاریم افتاد که از امروز امتحانا شروع شده!

با اینکه اولین امتحان من یه هفته دیگست ولی خداییش استرس خفنی تمام وجود ما را در بر گرفته!!!

.:: ::.
شکوائیه!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 24 خرداد 1391 در ساعت 9:55

دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست/

در جهان نیز،همان باب دل ماست که نیست/

محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست/

ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست/

گوشه ی خانه شبی زن ز ته دل می گفت/

هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست/

در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت/

خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست/

فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است/

فکر آگاه و دل و دیده ی بیناست که نیست!

.:: ::.
عذاب وجدان
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال دو شنبه 22 خرداد 1391 در ساعت 8:8

از وقتی که یادم میاد،همیشه سر امتحانا وظیفه ی سنگین تقلب رسوندن به دوستان،بر عهده من بوده؛ولی خودم معمولا از این فیض عظما هیچ بهره ای نمیبردم!کلا حال نمی کردم از رو دست این و اون یا از روی کتاب بنویسم!به قول معروف خودکفا بودم!!!

هفته ی پیش امتحان آز فیزیک 2 داشتیم و من هم طبق معمول،چون درس 1 واحدی بود،درس خوندن رو گذاشتم واسه شب امتحان؛اما غافل از اینکه این میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است!

خلاصه تا یه ربع به امتحان که داشتم درس میخوندم متوجه شدم که نه خیر،این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و اگه بخوام از این امتحان هم نمره کم بگیرم که خدا این ترم رو باید ختم به خیر کنه!

خلاصه از فناوری اطلاعات سوء استفاده بردیم و پی دی اف کتاب رو ریختیم رو گوشیمون و سر امتحان به عنوان ماشین حساب از گوشی استفاده میکردیم!

بچه ها که کفشون بریده بود با این روش ابتکاری تقلب بنده!

البته از حرفه ی قبلی هم دست نکشیده بودم و اینقدر دیگه به بغلیم تقلب رسوندم که نزدیک بود استاد پاشه منو از جلسه بندازه بیرون!

امتحانو که خیلی خوب دادم ولی یه هفتست که وجدانم درد میکنه!!!

.:: ::.
به خیر گذشت
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال شنبه 20 خرداد 1391 در ساعت 11:17

صبح بلند شدم و دیدم که ساعت هفت و نیمه!

از اونجایی که دکتر معظمی امروز کلاس اضافی گذاشته بود،و من هم مطمئنا نمیخواستم که آخرین جلسه دکتر رو بپیچونم(چون این چیزا یادش میمونه!)،ماشین رو برداشتم و با سرعت اومدم سمت دانشگاه!

البته من آدم قانون مندی هستم و معمولا با سرعت مطمئنه حرکت میکنم؛ولی این بار خداییش خیلی بی احتیاط و با سرعت اومدم.

تا دم دانشگاه اومده بودم که یهو...

پیچ،پیچید و ما نپیچیدیم!

خلاصه که رفتم تو باقالیا!البته چیز خاصی نشد و فقط چهارصد،پونصد تومن واسم آب بر میداره!!!

حالا اومدم پایین و علامت خطر گذاشتم و با دستم به ماشینا میگم از اون ور برن؛یه سری از راننده ها(معمولا خانم ها)نمیدونم چه فکری کردن که خیال کردن من مأمورم و دارم بهشون میگم که دوربرگردون رو دور نزنن و از اون ور برن!

دختره اومده منو التماس میکنه که"آقا حالا نمیشه من از اینجا دور بزنم؟!!!"

اینم از روزی امروز ما

.:: ::.
جلف بازی!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال پنج شنبه 18 خرداد 1391 در ساعت 10:31

دیروز تو سایت نشسته بودم که این یارو رو دیدم.

نمی دونم بعضی ها چه قکری میکنن که قیافشون رو اینجور میکنن؟

کمبود شخصیت دارن؟

نیازمند توجه دیگرانن؟

چی بگم والا...

.:: ::.
اخلاق مزخرف
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 17 خرداد 1391 در ساعت 9:52

راستش من یه اخلاقایی(البته میدونم که اخلاقها از نظر زبان شناسی غلطه و اخلاق خودش جمعه،ولی دوست دارم بگم اخلاقا!) خاصی دارم که نمیدونم به نظر بقیه  خوبن یا بد،ولی من که از دست خودم خسته میشم با این اخلاق!

اگه یکی ازم چیزی یا کاری بخواد و اون چیزی که من دارم به دردش نخوره یا کاری که میتونم انجام بدم،مشکلش رو حل نکنه،دپرس میشم!هی با خودم فکر میکنم که مقصرم که نتونستم کاری واسش کنم!

حالا دوره ی این حالت(دپرس بودن)،بستگی به اهمیت کار طرف،متفاوته!

مثلا دیروز یکی از بچه ها گفت که اگه گوشیت اینترنت داره بده تا به یه سایتی سر بزنم!درست وسط کارش شارژم تموم شد و نتونست کارش رو انجام بده؛منم تا 2 ساعت هی به خودم میگفتم که چرا شارژ نداشتی!! اَه

نمونه بلند مدت هم که تا دلت بخواد دارم،هی یادم میفته که مثلا 4 سال پیش نتونستم فلان کارو واسه فلانی انجام بدم و هی حرص میخورم!

اخلاقه داریم!!!

(البته محض ریا عرض کردم)

.:: ::.
جک فیزیکی!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال سه شنبه 16 خرداد 1391 در ساعت 11:22

دیروز تو یه سریال طنز فیزیکی یه جک شنیدم که خیلی حال کردم!

میگه:

"یه کشاورز که مرغاش تخم نمیذاشتن،رفت تا از یه فیزیکدان کمک بگیره؛فیزیکدان هم بعد از کلی حساب و کتاب میاد سراغ یارو و یه پوشه راه حل بهش میده و میگه که فکر نکنم اینا به دردت بخوره!؛یارو میگه چرا؟

میگه آخه نظریات من فقط در مورد مرغای کاملا گرد و در خلأ جواب میده!"

البته اگه نخندید تعجبی نمیکنم!

چون تو اون سریال هم یارو این جک رو واسه سه نفر میگه که دوتاشون فیزیک دانن و یکیشون آدم عادیه!

اون دوتا فیزیک دانه از خنده غش میکنن ولی آدم عادیه فقط برّ و برّ نگاه میکنه!!!

.:: ::.
کمی شوخی!!!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال دو شنبه 15 خرداد 1391 در ساعت 12:35

مرد یعنی مردان آنجلس که حاضر شدند سگ با خود ببرند ولی زن نبرند؛و 300 سال با آرامش خوابیدند!!!

البته به خانم ها بر نخوره،فقط شوخی بود!!!

.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من



.:: Design By :